به نام پدر "برای شیوا"

از وقتی اولین امتحان شروع شد و چشمم خورد به تیتر نام پدر بالای سربرگ امتحان بدجور به هم ریختم
در حال دوختن واژه های نام پدر به هم بودم
چشمم به دخترکی بود که سر دربرگه فرو کرده بود و با همان شیطنت خاصی که در چهره اش داشت مشغول امتحان پس دادن بود
و اما من…
بدجور آن فکر لعنتی توی سرم رژه میرفت
“یعنی دخترک با دیدن نام پدر بالای برگه چه حسی داره؟”
مدام این سوال جلوی دیدم را میگرفت
آخه 11سالی هست که پدرش به رحمت خدا رفته و حتی جای خالیش را در برگه امتحان هم به رخ دخترک تنهایش میکشد.
شادی روحش صلوات

 

++برای یک دوست

+به قلم عقیق (مریم کنعانی هرندی)

در حاشیه جام جهانی

محمد در حال دیدن بازی فوتبال “مکزیک_کره جنوبی”

 

+بازی ایرانه محمد؟

_محمد: نه!

+پس چه دیدنی داره ننه!!!! (((((:

 

(اندر سخنان مادربزرگ!!!!)

الوداع ماه خدا

الوداع ماه خدا

عقربه های ساعت به آخرین افطار و سفره مهمانی خدا نزدیک می شود

نفس ها در سینه حبس
چشم ها پر اشک
گونه ها خیس خیس
و دلی که جا مانده در العفو العفو های ابوحمزه شبانه
باید این حال خوش را قلم زد و نوشت
تا گنجینه ای شود برای روزهای ناخوشی ات
این چند صباح هم گذشت، و افسوس که چه زود گذشت
افسوس می خورم که باز شیطان از بند رهانده می شود و پایمان را غل و زنجیر می کند
اما خدا در این ماه خریدار این پاهای فلج شده بود و ما را در مسیر بندگیش به راه انداخت
گهی آرام رفتیم و گهی تند و شاید هم از قافله عقب ماندیم و راه را گم کردیم!!
و اکنون در این ساعات پایانی از خود می پرسم، مگر می شود دل کند از این مهمانی پربرکت؟
مگر می شود دلتنگ تک تک فرازهای ابوحمزه نشد؟
مگر می شود غبطه نخوری به حال شب های عاشقی با معبود؟
مگر می شود جا نماند در سلام های ظهرگاهی زیارت عاشورا
سوال هایم با خون دل آغشته است و از چشمانم می چکد
کاش می شد تمام این روزها را در صندوقچه ای جمع کرد و روی طاغچه گذاشت تا عطر دل انگیزش همه جا بپیچد
ای رمضان روز اول تو بودی و من و کوله باری از گناه، و یک ماه فرصت برای تطهیر روح خود در جویبار زلالت
و اکنون که به غروب آخرین روز نزدیک می شویم، من مانده ام و فرصت از دست رفته و یک دل تنگ برای سحرهای عاشقی
و چه غروب غم انگیزی
غروبی که آخرین انوار ماه ضیافت الهی را در پشت افق ها پنهان می کند و ماه شب عید را در پهنای آسمان نقش می زند
بغض هایم را با خرمای آخرین افطار فرو می خورم و شیرینی آن با شوری اشک هایم مخلوط می شود
با تمام وجود مزه آن را می چشم و خاطره تمام این یک ماه مانند فیلمی ممتد جلوی پرده چشمانم قرار می گیرد
چه می شود کرد، عمر است که می گذرد
باید وداع کرد
باید با 30 واحد زندگی، 30 شب رازونیاز و خلوت با خدا وداع کرد
امشب تمام فرصت های از دست رفته را باید در قنوت ها ضجه زد و تک تک ثانیه های به غفلت گذشته را یک شبه جبران کرد
امشب سجده هایمان را طولانی بر خاک می گذاریم تا شکرگذار تمام لحظات این ماه باشیم، شکر حیات داشتن و درک رمضانی دیگر
باشد که خدا این رمضان را آخرین رمضان عمرمان قرار نداده باشد و از این بنده کمترین قبول کند
“ربنا تقبل منا”

 

 

پ.ن: 22رمضان از عمر بندگی و روسیاهیم گذشت
این چند خط را از این حقیر به یادگار بپذیرید
شاید فردایی نباشد
اگر نبودم که در مهمانی دیگرى شرکت کنم
شما مرا به رسم “رفاقت” دعا کنید.

 

به قلم عقیق (مریم کنعانی هرندی)

ستاره سحری

ستاره سحری

حالم اکنون مانند جنینی است که تازه از دل مادر خارج شده
و این وابستگی به جایگاه اولش را با گریه سوزناک نشان می دهد
کلامی از بیان این وابستگی نیست، فقط اشک است که از دیده می چکد.
چه سخت است دل کندن از این سحرگاهان
و چه سخت تر لمس لحظات پایانی ماه مهمانی خدا
آخرین عهد این میهمانی را با امامم می بندم و جمعه ای دیگر را به شوق وصلش انتظار می کشم
و رو به قبله دست بر سینه نجوا می کنم
“السلام علی الحسین
و علی علی ابن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین”
چه حال عجیبی دارد آخرین سلام
ناگاه دلم رفت به سمت روضه وداع
وداع امام حسین با زینب
وداع علمدار کربلا با اهل خیمه
وداع وداع وداع
و اکنون وداع ما با آخرین سحر دلنواز ماه رمضان
تمام خاطرات و دلتنگیم را به آسمان و تک ستاره نورانی اش میسپارم
“خداحافظ ای سحرهای خدایی”

 

خدایا به چشمانمان بیداری سحری
و به خواب هایمان کوک شدن روی سحرخیزی
و به قلب و دلمان شوق عبادت و بندگی نیمه شب
و به زبانمان قدرت استغفار از گناهان
و به روحمان پاکی عنایت بفرما

آمین

 

به قلم عقیق (مریم کنعانی هرندی)

ادامه »

پوشاننده عیب ها

پوشاننده عیب ها

#همنوا_با_ابوحمزه
#فراز_چهاردهم


“عَصَیْنَاکَ وَ نَحْنُ نَرْجُو أَنْ تَسْتُرَ عَلَیْنَا”

“خدایا نافرمانی کردیم تو را، آنچه را که خلاف فرمان و رضای تو بود به جای آوردیم و امیدواریم که بپوشانی بر ما”

 

شب ها و روزها در پی هم می گذرند و من غرق در گناهان خویشم
و اکنون در کنج اتاق کز کرده ام و زانوی غم بغل گرفته ام و کاسه چه کنم چه کنمم را به سمت خدا گرفته و از او استمداد می طلبم
چشمانم از فرط خجالت سویی ندارم
و تنم از شدت گناه می لرزد
کوله بار گناه بر شانه ام سنگینی می کند و زمین گیر کرده مرا
خدایا قصورم را به دل نگیر
ببخش اگر گاهی اوقات نشانیت را گم می کنم و سرکش می شوم
خدایا شده ام مانند کودک سرکشی که به جای تنبیه، دلش هوای نوازش کرده، نوازشی از جنس دستان کرم و مهربانیت
در خانه ات را باز کن که محتاج رحمتت هستم
مرا لبریز از ستارالعیوبی خود کن و نقص هایم را مستور کن
محو کن گناهانی که مایه ذلت و خواری ام شده و مرا از در خانه ات رانده است
دستم را بگیر که جز تو دستگیری نیست
خدایا هوای گناه، نفسم را تنگ کرده است
نفسم را از هوایت زنده کن
جاده های زندگی تاریک و تاریک تر شده
بیا و روشنای راهم باش و مرا از ظلمات گمراهی به سوی نور رحمتت هدایت کن
بر گوش هایم مهر نشنیدن و بر دهانم مهر سکوت زده اند، ای پروردگارم بشکن این اسارت و زنجیرها را
پای خیالم را از کویت بیرون نخواهم کرد
تا شاید قلبم نقطه نورانی خداییت را پیدا کند
و در عمیق ترین جای دلم بنشینی، درست مانند بوسه ای عاشقانه.

 

به قلم عقیق (مریم کنعانی هرندی)

ادامه »