خداحافظ تابستان_سلام پائیز

خداحافظ تابستان_سلام پائیز

با صدای هشدار گوشی از خواب بیدار می شوم، چشم هایم را که نیمه باز می کنم منظره زیبایی را مشاهده می کنم، امتداد نگاهم را دنبال می کنم و چشمم به روی آسمان اولین روز فصل پائیز۹۷ باز می شود چند ثانیه ای محو این منظره زیبای آسمان می شوم، ابرهای تکه تکه پنبه ای که با چینش زیبایی به طاق آسمان آویزان شده اند، همان لحظه با دوربین موبایل آن منظره را ثبت می کنم و شروع پائیز را به خودم تبریک می گویم و تابستان را با تمام خاطرات تلخ و شیرینش در پس پرده خاطرات پنهان می کنم. پائیز فصلی است که از همان روز اول خودش را نشان می دهد، درست مثل امروز که چقدر زیبا خودش را به من نشان داد. پائیز را می توان زیبا دید، به زیبایی خش خش برگ های خشک درختان زیر گام های آدمیان، و به بوی خاک های نم خورده باران پائیزی

ای تابستان، به خداحافظی تلخ تو سوگند

پائیز قشنگ است

 

+شکار لحظه اولین روز پائیز۹۷

+عکس و متن توسط عقیق

ادامه »

آخرین یادگار

آخرین یادگار

امشب ماه خسته خسته در آسمان می تابد
ستاره ها دیگر سویی ندارند
و آسمان لباس سیاهش را به تن کرده
از گوشه ای از زمین صدای نقشه های شوم گرگ های انسان نما گوش فلک را کر کرده است
گویا خبری در راه است
خبری مثل زدن ریشه علم و دانش
خبری که حکایت از زخمی کهنه دارد
زخم زهر کین و جگر پاره پاره
ای کاش این شب به صبح نرسد
ای کاش این صداهای شیطانی خاموش میشد
شب به صبح میرسد
آسمان لباس سیاهش را به تن زمین می کند
و تمام مدینه سیاه پوش می شود
و بقیع هم…
ای بقیع امروز هم دوباره زخم دلمان تازه شد
امروز هم شاهد غربت پنجمین معصوم هستی
بال های خاکیت را بگشا و تن خسته عاشورائیش را در خود جا بده و مرهمی باش بر جگر سوخته اش
آغوش بگشا و معدن دانش را در بغل بگیر
امروز خاک بقیع بوی کربلا می دهد
بوی عاشورا
سر و خنجر
سوختن خیمه ها
اسارت اسارت اسارت
امروز در بقیع صدای طفلی سه ساله می آید
صدای تیر سه شعبه و گریه های شش ماهه
بسوز ای بقیع، بسوز که امروز مهمان کسی هستی که در کودکی در کربلا پیر شد
کسی که شاهد آن دردها و رنج ها بود
شاهد سر بریدن ها
شاهد آتش زدن ها
شاهد غربت عمه سادات
کسی که شاهد غل و زنجیر بر بدن پدر بود
او کسی است که سینه اش گنجینه کربلاست
شب و روز عاشورا را جلوی چشم خود می دید و دیدگانش خشکی را ندید
سینه اش معدن اسرار و دانش ها بود
شاگردانی را تربیت کرد که نامشان بر تارک عالم درخشید
ولی افسوس که یادگار کربلا آن معدن علوم نبوی، باقرالعلوم با زهر دشمن شهید شد و بار دیگر عاشورایی دیگر را رقم زد
ای مدینه چگونه تحمل این مصیبت را داری؟
دیگر کوچه هایت قدمگاه چه کسی باشد؟
دیگر مساجد شاهد حضور چه کسی باشد؟
حتی محراب و کتاب ها هم امروز دلتنگند
کتاب ها بی خط و کلام تو رونقی ندارد
قلم ها افسوس می خورند که سخنان گهربارت را کمتر قلم زدند
و دست ها دیگر نای نوشتن ندارد بعد از تو
علوم و دانش ها در چشم انتظاری تو بسر می برند
شاگردانت خسته و رنجور چشم دوخته اند به قبر خاکی ات و اشک غم از چشمانشان می بارد و در دل آخرین منجی را صدا می زنند و از او می خواهند منتقم خون ائمه باشد
قسم به جگر سوخته باقرالعلوم
و قسم به چشم هایی که نظاره گر عاشورا بود
او خواهد آمد
او می آید و تبر بر ریشه ظلم و ستم می زند
و منتقم خون غریبان بقیع و کربلا خواهد بود
انشاءالله

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بَاقِرِ الْعِلْمِ وَإِمَامِ الْهُدَى وَقَائِدِ أَهْلِ التَّقْوَى وَالْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبَادِکَ…

 

+به قلم عقیق

نور علی نور

نور علی نور

امروز تمام فرشتگان و عرشیان با گل و آب و قرآن و آیینه به زمین می آیند و گرداگرد زمینیان خود را برای جشنی مبارک آماده می کنند
زمزمه مبارک باد فضا را پر کرده و چشم ها در انتظار دیدار دو نور آسمانی به یک جا خیره شده است
فاطمه با پوشیدگی تمام و گل های سرخ حیا روی گونه هایش وارد می شود انگار در هاله ای از انوار الهی گم شده
و علی با ابهتی تمام و شوقی وصف ناشدنی قدم در کنار عشق می گذارد
علی تنها کسی است که دروازه های قلب فاطمه را گشوده
سکوت همه جا را فرا گرفته انگار تمام حضار غرق هیبت این دو انسان پاک شده اند
خطبه عشق خوانده می شود و فرشتگان هلهله کنان خبر مبارک باد را به آسمان ها می برند. عجب شوری برپا شده
گویا تمام پاکی جهان در این نقطه جمع شده
زمین و زمان و عالمیان همگی شاهد پیوند آسمانی این دو نور هستند
زمین قدم های مبارکشان را بوسه باران می کند
آسمان شکوفه های مطهرش را بر سر آنها فرود می آورد
و زمان پیوند ملکوتی آنها را در سینه تاریخ خود ثبت می کند
قلب فاطمه لبریز از مهر علی می شود
و تلاقی نگاه هایشان در خاطر فرشتگان می ماند و همگی با هم ندای “مرج البحرین یلتقیان” سر می دهند.

پیوندتان مبارک ای دو گوهر ناب محمدی

 

+به قلم عقیق

پیوند آسمانی

علی (ع) نزد پیامبر می رود، معلوم است خواسته ای دارد و از خجالت سر به زیر افکنده، غوغای عجیبی درونش بپا شده
در دوراهی گفتن یا نگفتن مانده و در سکوت غرق افکار خویش است، که پیامبر آن سکوت را می شکند و به علی می گوید خواسته دلت را بگو…
علی که عرق شرم بر پیشانی اش نشسته و آثار حیا در چهره اش هویداست، لب به سخن می گشاید و با الفاظی نورانی فاطمه را از پیامبر خواستگاری می کند.
رسول خدا به علی می فرمایند: خواسته تو را با دخترم فاطمه در میان می گذارم و جوابش را می دهم.
پیامبر با خوشحالی نزد فاطمه رفت و ماجرای خواستگاری علی را به او گفت و بر صدق و صفا و پاکی او تأکید کرد و گفت آیا اجازه می دهی به او جواب مثبت دهم؟
فاطمه خواستگاران ثروتمند زیادی داشت که همه آنها را رد کرده بود و ملاک او برای ازدواج ایمان و تقوا بود از این رو در مقابل سخن پدر جز سکوتی سراسر شرم و حیا کاری نکرد
و این سکوت نشانه رضایت بود.
این شد که در مراسمی ساده و بی تکلف این دو نور آسمانی به عقد یکدیگر درآمدند.
پیامبر که بخاطر این پیوند آسمانی شادی سراسر وجودش را فرا گرفته بود خطاب به دخترش فرمود: دخترم، تو را به عقد مردی در آورده ام که بهترین مردان عالمیان است و تمام امتیازات خوب را داراست. دخترم او اولین کسی است که به من ایمان آورده و با من نماز خوانده در شب هجرتِ من جان بر کف نهاده، در بستر من خوابید و خداوند بر فداکاری او بر من و بر فرشتگان مباهات نمود. او علیّ مرتضی است.
پیامبر برای جهیزیه حضرت زهرا به علی فرمود زره خود را به بازار برده و بفروش تا جهیزیه تهیه کنیم. علی این کار را انجام داد و بهای آن را به پیامبر تقدیم کرد و پیامبر نیز وسایل ضروری و ساده ای را برای آنها تهیه کرد. روز عروسی و مهمانی فرا رسید و عده زیادی از مردم به آنجا آمدند. گوشت و نان توسط پیامبر تهیه شد و خرما و روغن را نیز علی تدارک دید و با غذایی ساده از مهمانان پذیرایی کردند.
در پایان مراسم پیامبر بهترین مرکب خود را آماده کرد و پارچه ای زیبا بر آن انداختند و خود آن حضرت دست فاطمه را گرفتند و سوار بر اسب کردند و به همراه عده ای از زنان، با تکبیر و صلوات و اشعار پرمحتوا حضرت فاطمه را تا خانه بخت بدرقه کردند
بعد از آن پیامبر وارد حجله شد و دست علی و فاطمه را در دست هم گذاشت و برای آنها دعا کرد.
مراسم عقد و عروسی حضرت زهرا و امام علی با سادگی و صفا و صمیمیت انجام شد و پیوند آنها در آسمان ها بسته شد و اینچنین در عالم درخشیدند.

 

+به قلم عقیق

مُلْقاً ثَلاثاً بِلا غُسْلٍ وَ لا کفَن

مُلْقاً ثَلاثاً بِلا غُسْلٍ وَ لا کفَن

اوج مظلومیت یعنی در خانه و کاشانه ات هم امنیت نداشته باشی
اوج غربت یعنی شریک زندگیت شریک قاتلینت باشد و زهر دشمن را به تو بدهد
امام محمد تقی، امام جوانی که در ۲۵سالگی به دست همسرش به شهادت رسید
لقب جواد به او دادند، یعنی امام جود و سخا
امامی که تمام فقرا و یتیمان گرداگردش جمع می شدند و ریزه خوار سفره کرمش بودند
به راستی که جواد برازنده او بود.
لعنت به کسانی که سه روز تن بی روحش را روی زمین رها کردند، و لعنت به زمینی که تاب چنین مصیبتی را داشت و آرام و خاموش مانده بود.
تو جلوه ی غم حسین هستی، گویا از دل تاریخ حسینی دیگر بپا خواسته و با خون خود و بدن بی غسل و کفنش حماسه ای عاشورایی بپا کرده است

در میان حجره گاه یا رضا می گفت و گاهی مادر غریبه را صدا می کرد
می خواست فریاد کند تشنه لبم، اما از سوز عطش طاقت فریاد نداشت.
تنها ۲۵بهار از عمر بابرکتش می گذشت اما همین چند صباح هم لرزه بر تن ظالمان و ستمگران انداخته بود
چه سخت است غربت و بی یاوری
امروز کاظمین منتظر قدوم جوان ترین امام آسمان ولایت است تا با بال فرشتگان الهی او را از خاک تا افلاک دنبال کند
و خاک است که حالت حزن به خود گرفته و ملائک و زمینیان را به زاری نشانده است.
و اکنون که بیش از ۱۰۰۰سال از آن واقعه می گذرد همچنان زمین و آسمان در غم شهادت جانسوز شما گریان است
دست ها را بر سینه می گذاریم و از فاصله دور به شما سلام می کنیم
باشد که در دل هایمان باب الجوادی بپا شود و ثانیه به ثانیه با تپش های مکرر منتظر قدوم و نگاه پربرکت شما باشد
“السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ الْبَرَّ التَّقِيَّ الْإِمَامَ الْوَفِيَّ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الرَّضِيُّ الزَّكِيُ”
سلام بر تو اى ابا جعفر اى محمد بن عَلی كه بزرگوار و پرهيزكار و پيشواى وفادارى سلام بر تو اى شخص پسنديده حق و پاك و منزه از هر عيب و نقص ‏

 

 

+به قلم عقیق