پروانه در قفس

پروانه در قفس

امروز صدای غربتت از در و دیوار زندان جاری شده و غل و زنجیرها خجل شده اند

نمیدانم چگونه با واژه ها تفسیرت کنم

تو را در حبس کردند تا نورت را خاموش کنند, غافل از آنکه تو روشنابخش آن سیاه چال هم هستی, و دل های زنگار گرفته زندانبان ها را روحی تازه میبخشی

تو خود من الظلمات الی النور دل های کهنه ای

تک تک سلول های زندان شاهد مناجات های شبانه ات بوده اند

تو شب ها میزبان نور در دل تاریکی های هولناک بوده ای

و صدای ربنایت با آه و ناله زندانیان عجین شده

تو غل و زنجیرهای دست و پایت را هم به تسخیر درآورده ای

و چه خوش خیالند حاکمان جور و ستم

آفتاب مهر و عطوفتت تا ابد گرمابخش جهانیان و عاشقان است

خشم در برابر تو واژه کوچکیست که سر تسلیم فرو اورده و ذره ای از وجودت را احاطه نکرده

امروز زندان حال و هوای دیگری دارد

دیگر شاهد نفس های ملکوتی نیست

بوی خون همه جا را گرفته

وای از آن نخلی که خرمایش به دست گرگ صفتی یهودی روح شما را پرواز داد و مسموم کرد

امروز گرد غم بر چهره رضا نشسته است و از غربت پدر میگرید و با خون دل بر پیکرش نماز اقامه می کند

دیگر نمیدانم چه بنویسم

واژه ها هم در برابر عظمتت کم آورده اند.

شهادت هفتمین امام شیعیان امام کاظم(ع) تسلیت.

+به قلم خودم(عقیق)

دل آرام

این روزها ادم ها یا نگاه ترحم به تو دارند یا تنفر، کمتر کسی را پیدا میکنی که با نگاه محبت قلبی به تو بنگرد و آرامت کند.

دلم خوش است به همین یک جمله

“الا بذکر الله تطمئن القلوب”

جز با یاد او دل ها آرام نمی گیرد.

+زندگی هاتون پر از عطر و یاد خدا

+به قلم خودم(عقیق)

هوای حرم، هوای زندگی

هوای حرم، هوای زندگی

 کوله بار سفر را می بندم و به دوش می کشم تا پا در سفر عشق بگذارم. وجب به وجب مسیر را با تمام وجود طی می کنم. جواز عبور را که تحویل می گیرم روحم بیقرار می شود و خودش جلوتر از جسمم به حرم می رود. نزدیک مرز که می شوی بوی ایوان نجف را حس می کنی بوی آن شش گوشه، بوی دو گنبد طلایی و حرم جسارت شده. عجب حس خوبیست. هوای حرم هوای زندگی.

 قدم به قدم و عمود به عمود جلو می روی، به اطرافت که نگاه می کنی متعجب از صحنه هایی که دیده ای اشک از چشمانت جاری می شود.مادری که با چند فرزند قد و نیم قد مسیر را پای پیاده طی می کند. آن مرد فلج که با دست جا پای قدمگاه زوار می گذارد و حرکت می کند، چه صحنه زیبائیست نوکری با دست و پای فلج، با تمام توان و نفس. یا آن سبدهای خالی میوه ای که جایگاه کودکی شیرخوار بود و با طنابی در دست مادری عاشق روی خاک ها کشیده می شد. با هر صدای گریه کودک مادر زیر لب می گفت یا علی اصغر حسین، به فدای غم های دلت ای رباب. کودکم را نذر علی اصغرت می کنم. مادر آمده تا مظلومیت شیرخوارگان را به رخ جهانیان بکشد، آمده تا التیامی شود برشرمندگی چشمان حسین وقتی که دید علی اصغرش را با تیر سه شعبه سیراب کردند. پسر بچه کوچکی با لیوان و پارچی آب ایستاده و با التماس به زائران لب تشنه آب تعارف می کند، خیلی  خوب فقراز گریبانش به زمین می چکد معلوم است تمام دارائیش را برای پذیرائی از زائران ارباب داده، فقیر است اما رسالت عباس گونه اش ستودنیست، با یک جرعه آب هم می توان در راه حسین ثروتمند شد.

 در گوشه ای می نشینم تا نفسی تازه کنم، کمی آنطرف تر مردی عراقی را می بینم که تاول خریداری می کند، شاید برایتان عجیب باشد که مگرتاول هم خریدنیست!!!! من به شما می گویم آری، وقتی می بینم پاهای زائر خسته از مسیر را با تمام عشقی که دارد با آب می شوید و به روی چشم می گذارد و می گوید تاول های پایت را خریدارم و برای آن قیمت می گذارد. مرد زائر دودل می شود که قبول کند یا نه؟ با همین دودلی شب به خواب می رود و حضرت زهرا(س) را در خواب می بیند که به او می فرمایند ما اینجا تاول های پای خسته ای که در مسیر حسین قدم برداشته  را خریداریم آنها را به زرق و برق دنیا نفروش. فردا مرد عراقی پول به دست سراغ زائر می آید و باز هم درخواستش را تکرارمی کند اما زائر می گوید تاول هایم را نمی فروشم این ها خریدار دارد و خوابش را برای او نقل می کند. عشق حسین همین است دل ها را زیرورو می کند، عشق را می توان در یک کلمه خلاصه کرد “حسین” عاشقش که باشی او خوب تورا خریداری می کند.

هر قدم که جلوتر می روم صحنه ها عاشقانه تر می شود و در هر مسیر تکه هایی از قلبم را جا می گذارم، تمام صحنه ها و خاطرات را در کنج ذهنم ثبت می کنم تا مرهمی شود برای روزهای دلتنگی ام.

کم کم به عمود آخر نزدیک می شویم، ضربان قلبم تند شده و اشتیاق دیدن حرم بی قرارم کرده است، جایی خواندم که نوشته بود: بیابان هم که باشی حسین آبادت می کند، درست مثل کربلا. یعنی می شود من هم به دستت آباد شوم حسین؟ به حرم می رسم، باب القبله، حرم حضرت عباس، تل زینبیه، قتلگاه و… دوست داشتم همه را یکجا دربغل بگیرم.

روی زمین دو زانو می نشینم و آرام آرام گونه هایم از اشک هایم خیس می شود، زیر لب زمزمه می کنم “السلام علیک یا اباعبدالله” این بار سلامم فرق دارد سلامی از راه نزدیک ، سلامی هم خدمت حضرت عباس می دهم، به پشت سرم نگاه می کنم سیل جمعیت به سمت حرم روانه شده و عاشقان لبیک گویان وارد حرم می شوند و ثانیه ای نوای لبیک یا حسین خاموش نمی شود، اصلا باورم نمی شد یک اربعین کربلا باشم، با تمام توانی که در جسمم مانده بود هوای حرم را نفس می کشیدم، هوای حرم هوای زندگی.

صدای زنگ گوشی ام بلند شد، با چشم نیمه بازصدایش را قطع  کردم و از جایم بلند شدم، هنوز حرم آقا جلوی جلوی چشمم بود. چشم هایم را کامل باز کردم یک چهار دیواری سرد و خشک را روبرویم دیدم، دیگر اثری از حرم  نبود  با خودم می گفتم پس کو حرم عباس و حسین؟ قتلگاه چه شد؟ سر در گریبان فرو می برم و مانند مادر فرزند از دست داده های های گریه می کنم.

تمام این اتفاقات یک خواب بود، خوابی شیرین و دلچسب. کاش هچوقت از آن خواب بیدار نشده بودم و درحرم گم شده بودم.  

 

+به قلم عقیق

+حرف دل یک جامانده

+اتفاقات مسیر فقط حاصل شنیده هام بود، تا حالا اربعین کربلا نرفتم

+یک اربعین حرم در بیداریم آرزوست…

 

ادامه »

گالری عکس های فصل پائیز

گالری عکس های فصل پائیز

در رندترین تاریخ سال 97/7/7 نمایی از حوزه علمیه زهرای مرضیه اصفهان را تقدیم نگاه پرمهرتان می کنم
“زندگی زیباست
اگر زیبا بنگریم”

 

+عکس ها در روز اول پائیز مصادف با هفته دفاع مقدس و ماه محرم گرفته شده است.

+عکاس خودم

+عقیق

ادامه »

دوره گردانی نوکران