پروانه در قفس
دوشنبه 98/01/12
امروز صدای غربتت از در و دیوار زندان جاری شده و غل و زنجیرها خجل شده اند
نمیدانم چگونه با واژه ها تفسیرت کنم
تو را در حبس کردند تا نورت را خاموش کنند, غافل از آنکه تو روشنابخش آن سیاه چال هم هستی, و دل های زنگار گرفته زندانبان ها را روحی تازه میبخشی
تو خود من الظلمات الی النور دل های کهنه ای
تک تک سلول های زندان شاهد مناجات های شبانه ات بوده اند
تو شب ها میزبان نور در دل تاریکی های هولناک بوده ای
و صدای ربنایت با آه و ناله زندانیان عجین شده
تو غل و زنجیرهای دست و پایت را هم به تسخیر درآورده ای
و چه خوش خیالند حاکمان جور و ستم
آفتاب مهر و عطوفتت تا ابد گرمابخش جهانیان و عاشقان است
خشم در برابر تو واژه کوچکیست که سر تسلیم فرو اورده و ذره ای از وجودت را احاطه نکرده
امروز زندان حال و هوای دیگری دارد
دیگر شاهد نفس های ملکوتی نیست
بوی خون همه جا را گرفته
وای از آن نخلی که خرمایش به دست گرگ صفتی یهودی روح شما را پرواز داد و مسموم کرد
امروز گرد غم بر چهره رضا نشسته است و از غربت پدر میگرید و با خون دل بر پیکرش نماز اقامه می کند
دیگر نمیدانم چه بنویسم
واژه ها هم در برابر عظمتت کم آورده اند.
شهادت هفتمین امام شیعیان امام کاظم(ع) تسلیت.
+به قلم خودم(عقیق)
دل آرام
پنجشنبه 98/01/08
این روزها ادم ها یا نگاه ترحم به تو دارند یا تنفر، کمتر کسی را پیدا میکنی که با نگاه محبت قلبی به تو بنگرد و آرامت کند.
دلم خوش است به همین یک جمله
“الا بذکر الله تطمئن القلوب”
جز با یاد او دل ها آرام نمی گیرد.
+زندگی هاتون پر از عطر و یاد خدا
+به قلم خودم(عقیق)
هوای حرم، هوای زندگی
چهارشنبه 97/08/09
کوله بار سفر را می بندم و به دوش می کشم تا پا در سفر عشق بگذارم. وجب به وجب مسیر را با تمام وجود طی می کنم. جواز عبور را که تحویل می گیرم روحم بیقرار می شود و خودش جلوتر از جسمم به حرم می رود. نزدیک مرز که می شوی بوی ایوان نجف را حس می کنی بوی آن شش گوشه، بوی دو گنبد طلایی و حرم جسارت شده. عجب حس خوبیست. هوای حرم هوای زندگی.
قدم به قدم و عمود به عمود جلو می روی، به اطرافت که نگاه می کنی متعجب از صحنه هایی که دیده ای اشک از چشمانت جاری می شود.مادری که با چند فرزند قد و نیم قد مسیر را پای پیاده طی می کند. آن مرد فلج که با دست جا پای قدمگاه زوار می گذارد و حرکت می کند، چه صحنه زیبائیست نوکری با دست و پای فلج، با تمام توان و نفس. یا آن سبدهای خالی میوه ای که جایگاه کودکی شیرخوار بود و با طنابی در دست مادری عاشق روی خاک ها کشیده می شد. با هر صدای گریه کودک مادر زیر لب می گفت یا علی اصغر حسین، به فدای غم های دلت ای رباب. کودکم را نذر علی اصغرت می کنم. مادر آمده تا مظلومیت شیرخوارگان را به رخ جهانیان بکشد، آمده تا التیامی شود برشرمندگی چشمان حسین وقتی که دید علی اصغرش را با تیر سه شعبه سیراب کردند. پسر بچه کوچکی با لیوان و پارچی آب ایستاده و با التماس به زائران لب تشنه آب تعارف می کند، خیلی خوب فقراز گریبانش به زمین می چکد معلوم است تمام دارائیش را برای پذیرائی از زائران ارباب داده، فقیر است اما رسالت عباس گونه اش ستودنیست، با یک جرعه آب هم می توان در راه حسین ثروتمند شد.
در گوشه ای می نشینم تا نفسی تازه کنم، کمی آنطرف تر مردی عراقی را می بینم که تاول خریداری می کند، شاید برایتان عجیب باشد که مگرتاول هم خریدنیست!!!! من به شما می گویم آری، وقتی می بینم پاهای زائر خسته از مسیر را با تمام عشقی که دارد با آب می شوید و به روی چشم می گذارد و می گوید تاول های پایت را خریدارم و برای آن قیمت می گذارد. مرد زائر دودل می شود که قبول کند یا نه؟ با همین دودلی شب به خواب می رود و حضرت زهرا(س) را در خواب می بیند که به او می فرمایند ما اینجا تاول های پای خسته ای که در مسیر حسین قدم برداشته را خریداریم آنها را به زرق و برق دنیا نفروش. فردا مرد عراقی پول به دست سراغ زائر می آید و باز هم درخواستش را تکرارمی کند اما زائر می گوید تاول هایم را نمی فروشم این ها خریدار دارد و خوابش را برای او نقل می کند. عشق حسین همین است دل ها را زیرورو می کند، عشق را می توان در یک کلمه خلاصه کرد “حسین” عاشقش که باشی او خوب تورا خریداری می کند.
هر قدم که جلوتر می روم صحنه ها عاشقانه تر می شود و در هر مسیر تکه هایی از قلبم را جا می گذارم، تمام صحنه ها و خاطرات را در کنج ذهنم ثبت می کنم تا مرهمی شود برای روزهای دلتنگی ام.
کم کم به عمود آخر نزدیک می شویم، ضربان قلبم تند شده و اشتیاق دیدن حرم بی قرارم کرده است، جایی خواندم که نوشته بود: بیابان هم که باشی حسین آبادت می کند، درست مثل کربلا. یعنی می شود من هم به دستت آباد شوم حسین؟ به حرم می رسم، باب القبله، حرم حضرت عباس، تل زینبیه، قتلگاه و… دوست داشتم همه را یکجا دربغل بگیرم.
روی زمین دو زانو می نشینم و آرام آرام گونه هایم از اشک هایم خیس می شود، زیر لب زمزمه می کنم “السلام علیک یا اباعبدالله” این بار سلامم فرق دارد سلامی از راه نزدیک ، سلامی هم خدمت حضرت عباس می دهم، به پشت سرم نگاه می کنم سیل جمعیت به سمت حرم روانه شده و عاشقان لبیک گویان وارد حرم می شوند و ثانیه ای نوای لبیک یا حسین خاموش نمی شود، اصلا باورم نمی شد یک اربعین کربلا باشم، با تمام توانی که در جسمم مانده بود هوای حرم را نفس می کشیدم، هوای حرم هوای زندگی.
صدای زنگ گوشی ام بلند شد، با چشم نیمه بازصدایش را قطع کردم و از جایم بلند شدم، هنوز حرم آقا جلوی جلوی چشمم بود. چشم هایم را کامل باز کردم یک چهار دیواری سرد و خشک را روبرویم دیدم، دیگر اثری از حرم نبود با خودم می گفتم پس کو حرم عباس و حسین؟ قتلگاه چه شد؟ سر در گریبان فرو می برم و مانند مادر فرزند از دست داده های های گریه می کنم.
تمام این اتفاقات یک خواب بود، خوابی شیرین و دلچسب. کاش هچوقت از آن خواب بیدار نشده بودم و درحرم گم شده بودم.
+به قلم عقیق
+حرف دل یک جامانده
+اتفاقات مسیر فقط حاصل شنیده هام بود، تا حالا اربعین کربلا نرفتم
+یک اربعین حرم در بیداریم آرزوست…
...
دوره گردانی نوکران
چهارشنبه 97/07/04
...
نفسم را در سینه حبس می کنم، چشم هایم را می بندمو بغضم را فرو می خورم
اکنون روز اول ماه محرم است و سر خوش از توفیقی دیگر برای عزاداری حضرت اباعبدالله
از صبح صدای انقلاب قلبم در تمام جسم و روحم طنین انداز است و هر لحظه و ثانیه ساعت را با چشمانم درو می کنم تا هرچه زودتر ساعت عاشقی فرا برسد و قدم در خیمه عزای ارباب بگذارم.
ساعت5 عصر فرا می رسد لباس مشکی عزا را بر تن می کنم سلاحم را بر سر می کنم و به مجلس می روم.
آن گنبد طلایی رنگ از دور عجب چشم نوازی دارد، گویا داری به حرم حسین نزدیک می شوی.
به مجلس که می رسم نفس عمیقی می کشم و قدم در عزاخانه ارباب میگذارم
تکیه به تکیه دورتادور حسینیه مدور را عاشقان اباعبدالله گرفته است، همه منتظر رسیدن قافله دوره هستند.
چشمم که به قبه زیر گنبد حسینیه می افتد خودم را در جوار قبر شریف امام حسین فرض می کنم و پرو بال پروازم را می گشایم و با زمزمه زیارت عاشورا به زیر قبه ارباب پر می کشم، می گویند دعا زیر قبه آقا مستجاب است، جان مادرت اربعین مرا به حرم برسان حسین…
آرامش خاصی تمام وجودم را فرا می گیرد آرامشی که با صدای پای عزاداران و صدای طبل و دهل و سنج دوچندان می شود
آرامشی توأم با بوی خوش اسپند عزا
صدا نزدیک و نزدیک تر می شود
چشم ها به درب ورودی دوخته شده
گاهی مضطرب و گاهی گریان
درب گشوده می شود و عزاداران حسینی قدم در حرم عشق می گذارند
پرچم ها وارد می شوند و به حرکت در می آیند
تعدادی از عزاداران به عنوان زار جلو وارد می شوند و وسط حسینیه به صورت دایره وار و منظم می ایستند و شال مشکی عزا را با هر مصرع از شعر، بالا و پایین می برند
گوش هایم را تیز می کنم تا اشعارشان را به خوبی درک کنم، گاهی واضح و گاهی مبهم
اشعارشان در تمام مجلس شوری به پا می کند و به عرش می رسد گویا در و دیوار هم با آنها هم نوا شده اند
(دم زار جلو)
ای مومنان زاری کنید
ازدیده خون جاری کنید
بهر حسین تشنه لب
یکدم هواداری کنید
…………………………………………
آید خروشان فاطمه
با اضطراب و واهمه
آید به دشت کربلا
گردد به دور خیمه ها
……………………………………………
گوید حسین من چه شد
نور دوعین من چه شد
گویند حسینت کشته شد
در خاک وخون آغشته شد
…………………………………………..
عباس غمخوارم چه شد ؟
میر علم دارم چه شد ؟
کو اکبر و کو اصغرم؟
کو قاسم نام آورم ؟
…………………………………………….
کو اهلبیت بی کَسَم؟
آن دختران نو رَسَم
یاران حسین نازنین
افتاده چون گل برزمین
…………………………………………..
خیل ملک در آسمان
بادیده گریان تمام
درخیمه زین العابدین
افتاده بیمار و حزین
بعد از آن نخل ها وارد می شوند که بر دوش جوانان و نوجوانان است و نشان از کجاوه و مهمل های زنان و خانواده امام حسین است
همراه آنها دسته عموم وارد می شوند و بصورت دایره وار و پشت به زار جلو، روبروی هم می ایستند و با بالا و پایین آوردن شال عزا اشعاری را زمزمه می کنند.
(دم عمومی)
ماه محرم شد دگر
غمگین شده شمس وقمر
خیر النساء دارد عزا
بهر شهید کربلا
در وسط دسته عموم دهل زنان و سنج زنان و نخل گردانان می گردند و صحنه ی زیبایی را رقم می زنند. در این میان چشمم به ریش سپید مسنی می خورد که با ارادت خاصی در بین عزاداران حرکت می کند و گویا چاووشی خوانی می کند و عزاداران را در وحدت و یکپارچگی در ادای اشعار هدایت می کند.
دوست داشتم ساعت از حرکت بازمی ایستاد و این لحظات بارها اتفاق می افتاد.
ای ارباب صدای تیک تاک قلبم با صدای دهل و سنج و نوای نوکرانت جان می گیرد
غبار گناه آلود چشم هایم را با اشک بر مصائب تو تطهیر می کنم
با چای روضه ات بیمه می شوم
غصه سینه ام را با سینه زنی ات چاره می کنم
در عزایت چادرم را محکم تر از هر روز می گیرم تا حرمت شکن چادر خاکی مادر و خواهرت نباشم
در محرم معنی آب و تشنگی را بهتر می فهمم
در محرم گریه کودکان شش ماهه و سه ساله را بهتر درک می کنم
غم جوان از دست داده را در محرم می فهمم
ای ارباب نوکریت را از ما مگیر
بگذار در مراسم عزایت بیشتر نفس بکشیم.
+به قلم خودم به جز اشعار
+اشعار و تصاویر برگرفته از کتاب مراسم عزاداری امام حسین (ع)در هرند و فلسفه آن، و کانال اخبار شهر هرند
+نام مراسم “دوره” و مکان عزاداری “قدس الحسین” می باشد.
+تاریخ: 20شهریور1397 مصادف با 1محرم الحرام1440
1398/01/20 @ 08:39:39 ق.ظ
سلام عزیزم
خوبی
دلتنگتم
شمارتو گم کردم
:(
1398/01/24 @ 06:41:12 ب.ظ
عقیق [عضو]
سلام, به به چه عجب
شمارم اینه ۰۹۹۰۶۲۵۶۰۸۴