کشتی پهلو گرفته

کشتی پهلو گرفته

«دخترم مشتاق دیدار تو هستم. نزد من بشتاب. فاطمه تو امشب مهمان من هستی…» 

از خواب پرید و خیره به یکجا ماند. چشمانش را سخت بست و سخنان پدر در خوابش را تحلیل کرد. به یاد آن حرف پدر افتاد که گفت آنکس که مرا در خواب بیند گویی در بیداری دیده است. دلش گواهی خبر تازه ای می داد دست بر کمر از جا بلند شد و با اندک توانی که برایش مانده بود کارهای منزل را انجام داد. علی که به خانه آمد از اینکه فاطمه بستر بیماری راترک کرده و به امور خانه پرداخته نگران و حالش را جویا شد. فاطمه دردناک لبخندی زد و گفت امروز روز اخر زندگی من است و از امروز گرد یتیمی بر چهره فرزندان مینشیند. علی چشم های اندوهناکش را به فاطمه دوخت و او آنچه در خواب دیده بود را برای علی بازگو کرد. روز سختی درحال سپری شدن بود فاطمه به تکاپو افتاده بود و رازهایی که در سینه داشت را با همسرش درمیان می گذاشت در اخر وقتی از چشمان هر دو اشک جاری شده بود فاطمه به سختی نفسش را از میان قفسه سینه ورم کرده اش بیرون داد و گفت:  «علی جان مرا شبانگاه دفن کن دوست ندارم هیچ یک از کسانی که به من ستم کردند در تشییع جنازه ام حاضر شوند و بر من نماز بخوانند. بدنم را از زیر لباس غسل بده و محل قبرم را پوشیده نگهدار.» این اخرین سخنانی بود که فاطمه با ولی و شریک زندگی اش می گفت لحظه احتضار فرا رسید همه فرزندان چشم به مادر دوخته بودند و این غم بزرگ در چهره شان نمایان بود. و اما حسن… دست بر صورت گرفته بود و گریه می کرد، شاید به یاد آن لحظه سیلی خوردن مادر در کوچه… وای از کوچه… فضا سنگین بود و گویا همه عرشیان به شیون و عزا درامده بودند روح پیامبر هم لحظه به لحظه در انتظار به آغوش کشیدن دختر مطهرش فاطمه چشمانش را گشود و گویا کسی را دیده است، به سختی کمی صاف نشست «سلام بر جبرئیل و رسول خدا. پدر را دید که به او می گوید دخترم نزد من بیا آنچه در پیش داری برایت بهتر است.» فاطمه برای پرواز به ملکوت آماده شده بود سنگین پلک بست و باز کرد:  «سلام بر تو ای گیرنده روح آدمیان. در ستاندن روحم شتاب کن و آن را به سختی نگیر.» آنگاه چشمان خود را بست و روح بزرگش به آسمان رفت. اهل خانه همگی اشک می ریختند و مردم دسته دسته به سمت خانه علی می آمدند و منتظر بودند تا بر بدن مطهر حضرت نماز بخوانند. اما علی باید به وصیت همسرش عمل می کرد. تشییع به تاخیر افتاد و مردم پراکنده شدند. باآرام شدن هیاهو آنگاه که مردم در خواب به سر می بردند علی  طبق وصیت فاطمه عمل کرد و او را شبانه دفن کرد. علی بدن فاطمه را در قبر نهاد «ای زمین امانتم را به تو سپردم. این پیکر پاک دختر رسول خدا است.» چهره علی را غم گرفته بود و تاب و توان نداشت. دوری فاطمه برایش سخت بود علی از نقشه شوم دشمن خبر داشت زیرا هفت صورت قبر در بقیع ایجاد کرد تا هرگز قبر فاطمه اش برای کسی ظاهر نشود. و این شد که مادرمان زهرای مرضیه اولین شهید گمنام شد.

????

“السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَهُ الشَّهِیدَهُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا فَاطِمَهُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ”

 

(به قلم عقیق(مریم کنعانی هرندی+

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.