آرام جان
گاهی دلم میگیرد، دل گرفتنی از جنس شهدا.
از قبل محرم که عکسش را روی کاور گوشی ام گذاشته ام هنوز برنداشته ام، دلم نمی آید دل بکنم از چشمان نافذش.
چشمم می افتد به نوشته عکس و بغض میکنم و چشم تر میکنم تا شاید مرهمی شود بر دل پر دردم
” امسال روضه سر و خنجر قیامت است از هفته های دور محرم شروع شد “
یادم هست که اوایل شهادتش، تا دلگیر از زخم های اطرافیان می شدم با او حرف می زدم و دلم یکباره آرام می گرفت. اکسیر آرامش است برای خودش.
می ترسم از دست گله و شکایت و اشک هایم خسته شود
می ترسم دیگر خریدار دل دیوانه ام نباشد.
امشب هم از آن شب هائیست که قلم بر دست گرفته ام و دلتنگی هایم را فریاد می زنم.
به کدام سو پناه برم؟
به مقابلم نگاه کنم، عکسش بر روی آینه اتاق خودنمایی می کند
به صفحه گوشی نگاه کنم، با چشمانش دل و جانم را تسخیر می کند!
هر جا بنگرم عکس و نام و یادش را خواهم یافت، انگار گره خورده ام به او
مگر می تواند مهمان ناخوانده هر شبش را به سر سفره کرمش راه ندهد؟
ای شهید، یادت باشد ما قول و قرارها با هم بسته ایم، باشد که دست شفاعت مولا و شما در روز محشر دستگیرمان باشد.
” اللهم ارزقنا شهادة “
#دلنوشته_به_قلم_خودم
#به_یاد_شهید_محسن_حججی
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عقیق در 1396/11/22 ساعت 10:30:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1397/03/10 @ 06:10:44 ب.ظ
حضرت مادر (س) [عضو]
سلام عالی بود
1397/03/10 @ 07:28:46 ب.ظ
عقیق [عضو]
سلام. ممنون از نگاهتون و اینکه سر زدید