چه مبارک سحری و چه فرخنده شبی
صدایی به گوش می رسد که می گوید:
“بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ
ﻣﺎ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﺐ ﻗﺪﺭ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻳﻢ”
اندکی فکر می کنم, امشب شب قدر است؟
اری شبی که قرآن در آن شب نازل شد و بر قلب پیامبر تابید تا هدایتگر راهمان باشد
و باز ندا می رسد:
” وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ
ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻲ ﺷﺐ ﻗﺪﺭ ﭼﻴﺴﺖ ؟”
من؟
با شرمندگی در خود فرو می روم, نمی دانم چه بگویم
چه شب های قدری که به غفلت گذشت و نتوانستم حقیقتش را درک کنم
شبی که بالاتر از هزار ماه است
“چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند”
جواب می آید:
“تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ
سَلَامٌ هِيَ حَتَّىٰ مَطْلَعِ الْفَجْرِ
ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ [ ﺗﻘﺪﻳﺮ ﻭ ﺗﻨﻈﻴﻢ ] ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺍﻳﻦ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺑﺮﺁﻣﺪﻥ ﺳﭙﻴﺪﻩ ﺩم [ﺳﺮﺍﺳﺮ] ﺳﻠﺎم ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺍﺳت. “
و من دریافتم که امشب خبریست, فرشتگان می آیند تا امر خدا را انجام دهند
امشب شب تقدیر است
شب اندازه گیری ، خدای تعالی در این شب حوادث یک سال را یعنی از این شب تا شب قدر سال آینده را تقدیر می کند، زندگی، مرگ، رزق، سعادت، شقاوت و…
کاش امشب را قدر بدانم و تقدیرم را خوب رقم بزنم.
امشب دست های شیطان بسته شده و روح عبادت و نیاز به سوی خدا صف به صف به آسمان فرستاده می شود و روح های الهی با معبودشان خلوت می کنند.
امشب درب های آسمان و زمین باز است و خاکیان و افلاکیان در گردشند
نردبان دعا چقدرشلوغ است همه می خواهند به بام ملکوت برسند و خدا را لمس کنند
دست ها مانند مزارع گندم با چینش زیبا به سوی آسمان وصل شده و با ندای الغوث الغوث به سقف آسمان آویزان است.
امشب سجاده ها پر از نور شده و فرشتگان را به سمت خود می خواند
صحیفه ها گشوده شده و از غربت خاک خورده خود درآمده است
گویا امشب همه تازه متولد می شوند و تقدیر خود را رقم می زنند
تمام گناهان و کاستی ها مانند فیلمی ممتد جلوی چشمانمان می آید و با تمام وجود خدا را صدا می زنیم چرا که بخشنده تر از او سراغ نداریم
امشب همه به خدا برمی گردیم
به فطرت پاکمان
خدایا آشنایمان کن به عظمت این شب ها و اسرار هستی ات را برایمان آشکار کن.
من اینجا نشسته ام, در دل تاریکی و سکوت شب
پرونده سیاهم را بغل گرفته ام و زانوانم می لرزد, روبرویم امتدادی از نور می بینم که سیاهی شب را شکافته و به سمت من می آید, با تمام وجود صدایش می زنم “بک یا الله”
جوشنی از کلمات کبیر را با خود زمزمه می کنم و روح و جسمم را با آرامش اسم اعظمت جانی دوباره می دهم
“سُبْحَانَكَ يَا لاَ إلَهَ إلاَّ أَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ يَا رَبِ
منزّهي تو اي كه معبودي جز تو نيست، فرياد رس فرياد رس، ما را از آتش برهان اي پروردگار من.”
نفس می کشم در هوایی که سراسر وجود توست
چشم هایم را می بندم و تو را با تمام وجود حس می کنم
صورتم خیس می شود, خیس از اشک شرمندگی و پشیمانی از گناه
زانوان خسته و لرزانم را به حرکت در می آورم و در سرزمین توبه قدم برمی دارم شمرده شمرده و سر به زیر قدم برمی دارم اما در دلم شوقی است وصف نشدنی, شوقی از جنس رحمت و آمرزشت.
می دانم در این شب مرا روسیاه تر از قبل برنمی گردانی و مسیر را نشانم می دهی
می خواهم دوباره متولد شوم, پا بگیرم از پله های نیایش و دعا و قد بکشم از آسمان توبه
تو را قسم می دهم به پنج نور آفرینشت و بر فرزندان آن انوار مقدس, به آنها متوسل می شوم تا ضمانت نامه دنیا و اخرتم را بگیرم
ترسم از تقدیریست که امشب نامه اش به دست حجت ابن الحسن می رسد
می ترسم از گناهانی که تقدیرم را بد رقم می زند
و باز هم با شرمندگی صدا می زنم “الهی العفو،الهی العفو،الهی العفو…”
می خواهم در امتداد شب نجواها خودم باشم و او
چراغم نوریست از جنس ماه
توشه ام از جنس کلمات استغاثه و تسبیح
می خواهم دفتری بگشایم به سیاهی شب های تیره و تار گناه
و با اشک و توسل و توبه سپیدش گردانم و با کوله باری از نور به معبودم برسم
“سُبْحَانَكَ يَا لاَ إلَهَ إلاَّ أَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ يَا رَب”
پ.ن۱:کاش این شب قدر برایمان تکراری از تکرارها و روز از نو و روزی از نو نباشد, و تغییری در جسم و روح و روانمان به وجود بیاید.
پ.ن۲:شعر از جناب حافظ
پ.ن۳:به قلم خودم(مریم کنعانی هرندی)
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط عقیق در 1398/03/03 ساعت 09:40:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |
1398/03/04 @ 01:04:17 ب.ظ
آرش [عضو]
آن شب قدر که این تازه براتم دادند